دوشنبه 31 اردیبهشت 1403

عضویت ورود تالار آرشیو نقشه سایت خانه بذر تبلیغات آگهی تماس با ما

خوش آمدید

به جادوی کلمات ؛ سایت سرگرمی تفریحی خوش آمدید

از خانه بذر | بانک بذرهای کمیاب دیدن فرمائید

(کل 3 توسط 0 نفر)
رمان ببخشید انگاری اشتباه شد
قسمتی از داستان رمان ببخشید انگاری اشتباه شد

 

 صهبا دختري كه سعي مي كنه جلوي احساسشو بگيره نسبت به كسي كه چندسال همه دنياش بود، ولي. . .من دیدم رفتن تو با اون و رسید به گوشم حرفاتوناینم از عکساتونآره دیدم که با هم خوبین و رفتمخدا به همراتون ، دست حق باتونتا فهمیدم که با اون شادیگفتم برو آزادیتو حذب بادیخیلی سخت بودولی این دو روییا رو Mer30 یاد دادیقسمتی از داستان:نميدونم ساعت چند بود كه از خواب بيدار شدم، أيينه چيز جديدي واسم نداشت، بازم همون جمله تكراري خودم:به جهنم كه نيستي. . .مگه مغول ها به قرن تمام حمله نكردن. . . !!!مگه نگذشت. . . ؟؟؟نبودن توهم ميگذره. . .هرروز صبح اينو با صداي بلند مي خونم تا شايد يه روز… فراموش كه نه ولي ديگه بهش فكر نكنم، بازم مثه هرروز لپتاپو روشن مي منم و ميرم فيسبوك… كارم همين شده بود… چرخيدن تو دنياي مجازي… من كه از دنياي واقعيش خيرينديدم، ببينم اين دنياي مجازي با ما چيكار مي كنه،همهش از يه لجبازي شروع شد، از يه كل كل يا به قول خودش حاضر جوابي… مامانم هميشه بهم مي گفت اين زبونت بالاخره كار دستت ميده، راست مي گفت بنده خدا…. گوشيم زنگ خورد وندا بود، وندا تنها دوستم تو دانشگاه بود، در واقع تنها كسي بود كه دركم مي كرد._جانم؟؟؟
 
باتشکر از توپترینها / جادوی کلمات

مطالب مرتبط

نظرات ارسال شده

کد امنیتی رفرش

چطوری جون دل :)

هر موضوعی که میخواهید رو در این قسمت بنویس مانند : پروفایل , آشپزی و...

تمام حقوق مطالب سایت برای مجله جادوی کلمات محفوظ میباشد