خلافت مأمون

صدایش را صاف کرد، بلند گفت:

من در آل علی و عباس هر چه گشتم شایسته تر از علی بن موسی کسی را برای خلافت ندیدم. همه گوش می‌ دادند و سر توی سر هم پچ پچ می‌ کردند. مأمون دوباره با صدای بلند گفت من خودم را از خلافت عزل می‌ کنم تا اباالحسن علی بن موسی الرضا به جای من بر تخت بنشیند. این جزئی از برنامه اش بود تا خودی نشان دهد.

امام فرمود:

اگر خدا این خلافت را به تو داده پس حق بخشیدنش را نداری، اگر هم خدا نداده پس اصلاً خلافت مال تو نیست تا اختیار بخشیدن یا نبخشیدنش به دیگران را داشته باشی. همه سکوت کرده بودند. حالا مأمون مثل همیشه سرش را پایین انداخته بود و فقط نگاه های ریز و موشکافانه جمعیت او را می‌ پایید.