دوشنبه 31 اردیبهشت 1403

عضویت ورود تالار آرشیو نقشه سایت خانه بذر تبلیغات آگهی تماس با ما
فصل دوم برنامه محفل ماه مبارک رمضان 1403
« تمام کلیپ برنامه محفل 1403

94.داستان های زیبا و شنیدنی ای از ابن سیرین

94.داستان های زیبا و شنیدنی ای از ابن سیرین

ابن سیرین و تعبیر خواب - پاداش سختی کار خیر

 

ابن سیرین و تعبیر خواب

 

ابن سیرین مى گوید: در بازار به شغل بزازى اشتغال داشتم، زنى زیبا براى خرید به مغازه ام آمد، در حالى که نمى دانستم به خاطر جوانى و زیباییم عاشق من است، مقدارى پارچه از من خرید و در میان بغچه پیچید، ناگهان گفت: اى مرد بزاز! فراموش کرده ام پول همراه خود بیاورم، این بغچه را به کمک من تا منزل من بیاور و آنجا پولش را دریافت کن! من به ناچار تا کنار خانه ى او رفتم، مرا به دهلیز خانه خواست، چون قدم در آنجا گذاشتم در را بست و پوشش از جمال خود برگرفت و اظهار کرد: مدتى است شیفته ى جمال توام و راه رسیدن به وصالت را در این طریق دیدم، اکنون در این خانه تویى و من، باید کام مرا برآورى، ورنه کارت را به رسوایى مى کشم.

 

ادامه مطلب

 

صداقت

 

دروغگویی

چهار دانشجو که به خودشان اعتماد کامل داشتند, یک هفته قبل از امتحان پایان ترم به مسافرت تفریحی رفتند!

زمانی که از مسافرت برگشتند,متوجه شدند در مورد تاریخ امتحان اشتباه کرده اند و در حقیقت یک روز دیرتر رسیدند. بنابراین تصمیم گرفتند پیش استاد خود بروند و علت جاماندن از امتحان را برای او توضیح دهند.

انها به استادشان گفتند: ما به مسافرت رفته بودیم که در راه بازگشت, لاستیک ماشینمان پنجر شد و از آنجایی که لاستیک زاپاس همراه نداشتیم, مدت زیادی طول کشید تا ماشینی را پیدا کنیم و از او کمک بگیریم. به همین دلیل دیروقت به خانه رسیدیم. استاد با کمی مکث پذیرفت که آنها روز بعد امتحان دهند.

فردای آن روز هر چهار دانشجو به دانشگاه رفتند و استاد هر کدام از آنها را به یک اتاق جداگانه فرستاد و به هر یک, ورقه ی امتحانی داد و از آنها خواست که شروع کنند.

اولین مسئله که 5 نمره داشت, سوال خیلی آسانی بود و آنها به راحتی به آن پاسخ دادند. سپس ورقه را برگرداندند تا به سوال اخر که 95 نمره داشت پاسخ بدهند! سؤال این بود: "کدام یک از چهار لاستیک ماشینتان پنچر شده بود؟"

اصول مصاحبه کاری برای خجالتی ها + عکس

اصول مصاحبه کاری برای خجالتی ها + عکس

peopleافرادی که آشنایی در بخش خصوصی یا دولتی ندارند باید به راه‌های دیگری برای یافتن شغل متوسل شوند که یکی از آنها مصاحبه‌های شغلی است. برخورد اولیه در مصاحبه‌های شغلی نقش تعیین‌کننده‌ای دارد و برای آنهایی که خجالتی هستند، تاثیرگذاری در نخستین دیدار تا حد زیادی مشکل است. با این حال اگر شما آشنایی در جایی ندارید و خجالتی هم هستید، برای یافتن شغل چاره‌ای ندارید جز اینکه در مصاحبه شغلی بهتر رفتار کنید.

ادامه مطلب

داستان کوتاه لبخند به خدا

داستانهای کوتاه / داستان کوتاه لبخند به خدا

داستان کوتاه لبخند به خدا

داستانهای کوتاه / داستان کوتاه لبخند به خدا - ابر باران abrebaran.ir


دختر کوچکی هر روز پیاده به مدرسه میرفتو برمیگشت.صبح یکی از همان روزها دختربچه قصد رفتن به مدرسه را داشت آن روز هوا ابری و بارانی بود و از بادی که می آمد مشخص بود قرار است این هوا شدت بگیرد اما با این حال او به سمت مدرسه راه افتاد.
بعدازظهر زمانی که باید دخترک از مدرسه به خانه برمیگشت ناگهان هوا طوفانی شد و رعد و برق شدیدی زد.مادر دختر بچه وقتی دید که طوفان شده نگران دخترش شد و برای اینکه نکند دخترش در راه بترسد یا اتفاقی برایش بیفتد تصمیم گرفت با ماشینش به دنبالش برود.
صدای رعد و برق شدیدی را شنید و فورا به سمت ماشینش رفت و راه افتاد.اواسط راه چشمش به دخترش افتاد که مثل همیشه به سمت خانه راه می آمد.اما با هر رعد و برقی که میزد می ایستاد به آسمان نگاه میکرد و لبخند میزد.
مادر ماشین را کنارش نگهداشت شیشه را پایین کشید و از دخترش پرسید: چکار میکنی؟چرا بین راه می ایستی؟
دختر بچه جواب داد : میخواهم صورتم قشنگ شود چون خدا دارد مرتب از من عکس میگیرد.
باید بدانیم در طوفانهای زندگی خداوند کنارمان است و این حضور وقتی حس میشود که حواسمان به جای ترس از طوفان به خدا باشد تا به سمت او راهی شویم نه به عمق طوفان.

اس ام اس رمانتیک جدید

اس ام اس رمانتیک جدید 

s5500 اس ام اس رمانتیک جدید

میگن غروب آفتاب لحظه ای که آسمون زمینو بوس میکنه،غروبتم کجایی آسمان من؟




نبوده
نیست
نخواهد بود
هیچکس عزیز تر از تو براى من




خداحافظ ای رفته از خانه ام، نگو با نگاه تو بیگانه ام
خداحافظ ای آخرین آرزو، اگر قصه ای تازه داری بگو

+ در ادامه با ما باشید »»»

71. داستان پادشاه و تخته سنگ

71. داستان پادشاه و تخته سنگ

در زمان های گذشته،پادشاهی تخته سنگی را در وسط جاده قرار داد و برای اینکه عکس العمل مردم را ببیند خودش را در جایی مخفی کرد.

بعضي از بازرگانان و نديمان ثروتمند پادشاه بي تفاوت از کنار تخته
سنگ مي گذشتند. بسياري هم غرولند مي كردندكه اين چه شهري است كه نظم ندارد.

حاكم اين شهر عجب مرد بي عرضه اي است و ... با وجود اين هيچ كس تخته سنگ را از وسط بر نمی داشت. نزديك غروب، يك روستايي كه پشتش بار ميوه و سبزيجات بود ، نزديك سنگ شد.

بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را كناري قرار داد.ناگهان كيسه اي را ديد كه زير تخته سنگ قرار داده شده بود ، كيسه را باز كرد و داخل آن سكه هاي طلا و یک یادداشت پیدا کرد.

پادشاه در ان يادداشت نوشته بود : " هر سد و مانعي می تواند
يك شانس براي تغيير زندگي انسان باشد"

‏در زمان های گذشته،پادشاهی تخته سنگی را در وسط جاده قرار داد و برای اینکه عکس العمل مردم را ببیند خودش را در جایی مخفی کرد.

بعضي از بازرگانان و نديمان ثروتمند پادشاه بي تفاوت از کنار تخته 
سنگ مي گذشتند. بسياري هم غرولند مي كردندكه اين چه شهري است كه نظم ندارد.

حاكم اين شهر عجب مرد بي عرضه اي است و ... با وجود اين هيچ كس تخته سنگ را از وسط بر نمی داشت. نزديك غروب، يك روستايي كه پشتش بار ميوه و سبزيجات بود ، نزديك سنگ شد.

بارهایش را زمین گذاشت و با هر زحمتی بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را كناري قرار داد.ناگهان كيسه اي را ديد كه زير تخته سنگ قرار داده شده بود ، كيسه را باز كرد و داخل آن سكه هاي طلا و یک یادداشت پیدا کرد.

پادشاه در ان يادداشت نوشته بود : " هر سد و مانعي می تواند
يك شانس براي تغيير زندگي انسان باشد"‏

68. داستان هنرمند

68. داستان هنرمند

اگر مجسمه کوهنورد دربند را دیده باشید، اگر مجسمه پارک ساعی را بنگرید، اثری از هنرمندی می یابید که اگربا او مستقیما در اارتباط نباشید، عمق هنر این هنرمند را درک نخواهید کرد. استاد رضا لعل ریاحی مجسمه ساز و نقاش معتبر ولی غیر معروف که تواضع ایشان مانع از شهرت شده، ولی نزدیک به یک قرن است که نقاشی می کنند و در دانشگاههای ایران و بلژیک به تدریس این رشته مشغول بوده اند. اساتید حال حاضر کشورمان از این چشمه هنر، جرعه ها نوشیده اند و ایشان که از سال ۱۳۴۲ از ایران خارج شده اند، همچنان قلبشان هماهنگ با فرهنگ این مردم می تپد هر چند همسرشان و داماد و عروسشان از ملیتهای مختلفی هستند. در سال ۲۰۱۲ برای درک هنر انسانیت ایشان به خدمتشان رسیدم و بیش از یک ساعت در محضرشان فیض بردم و آنجا متوجه شدم که هنر واقعی یک هنرمند د ررفتار اوست وگرنه تابلو، اثری و انعکاسی از این هنرمند است. هنگام خداحافظی ایشان از سر محبت، کتاب مجموعه آثار نقاشی خود را به من هدیه کردند ولی نکته ای که حین این لطف مرا منقلب کرد چنین است:
در نظر بگیرید فردی که سالها از کشور دور است در محیطی که با فرهنگ مذهبی او فاصله ها دارد با همسری از فرهنگ غرب و شرایط زندگی غربی، ولی … وقتی ریشه درست باشد، شخصیت خانوادگی و اصالت، استوارترین اصول می شود؛ دقت کنید چه اتفاقی افتاد: وقتی که استاد می خواستند کتاب آثار خود را هدیه دهند، به دنبال صفحه ای می گشتند تا امضای یادگاری خود را روی آن بزنند. من صفحه ای سفید در ابتدای کتاب یافتم و گفتم: استاد، اینجا جای مناسبی برای امضا است. ولی استاد فرموند:” نه، صفحه ای که «بسم ا… الرحمن الرحیم» در آن نوشته به احترام این کلام، هیچ دیگر نباید نوشت. و رفتند تا انتهای کتاب و در زیر یک صفحه، امضای خود را مرقوم فرمودند. واقعا برایم تعجب آور بود که علی رغم شرایط محیطی و سالها دوری از فرهنگ ایرانی، چگونه پس از ۶۱ سال، هنوز احترام به مقدسات فرهنگ ایرانی در وجود این استاد شعله ور است. خداوند حفظشان کند.

10 داستان کوتاه و زیبا از زندگی امام رضا(ع)

10 داستان کوتاه و زیبا از زندگی امام رضا(ع)

دوران پرفروغ حیات امام رضا (ع) مملو از آموزه های گهربار و اتفاقات بی شمار بوده است. خواندن برخی از این داستان های زیبا و آموزنده خالی از لطف نخواهد بود.

به گزارش پایگاه خبری ولفجر5 دوران پرفروغ حیات امام رضا (ع) مملو از آموزه های گهربار و اتفاقات بی شمار بوده است. در این جا 10 داستان از زندگی ثامن الحجج را با هم مرور می کنیم:

1/ گنجشك خودش را انداخت روي عباي امام . جيغ مي زد و نوكش را تند تند به هم مي زد . امام رو كردند به من: "عجله كن اين چوب را بگير برو زير سقف ايوان مار را بكش." چوب را برداشتم و دويدم . جوجه هاي گنجشك مانده بودند توي لانه و مار داشت حمله مي كرد بهشان . مار را كشتم و برگشتم با خودم مي گفتم امام و حجت خدا بايد هم با زبان همه ي موجودات آشنا باشد.

در ادامه با ما همراه شوید »»»»

منبع:پایگاه خبری ولفجر5

63.داستان مردی که تبرش گم شد

63.داستان مردی که تبرش گم شد

 مردی صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده است. شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد. برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت. مرد متوجه شد که همسایه اش در دزدی مهارت دارد. مثل یک دزد راه می رود، مثل دزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند، پچ پچ می کند.آنقدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد، لباس هایش را عوض کند و نزد قاضی برود و شکایت کند. اما همین که وارد خانه شد، تبرش را پیدا کرد – زنش آن را جا به جا کرده بود. مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه اش را زیر نظر گرفت و دریافت که او مانند یک آدم شریف راه می رود، حرف می زند و رفتار می کند.

آنچه را می خوانید، می شنوید و می بینید، نپذیرید مگر درستی اش بر شما آشکار شود.رنه دکارت

62. داستان پنجره ی نگاه

62. داستان پنجره ی نگاه

 زن و مرد جوانی به خانه ی جدیدشان اسباب کشی کردند… در روز نخست، ضمن صرف صبحانه،زن از پنجره ی آشپزخانه دید که همسایه شان، در حال آویزان کردن رخت های شسته شده است. با دیدن لباس ها گفت:« لباس ها چندان تمیز نیستند! انگار نمی داند چطور باید لباس بشوید. احتمالا باید پودر لباسشویی بهتری بخرد.» همسرش نگاهی کرد، اما چیزی نگفت. هر بار که زن همسایه لباس های شسته شده را برای خشک شدن آویزان می کرد، زن جوان همان حرف را تکرار می کرد تا اینکه حدود یک ماه بعد، زن جوان از دیدن لباس های تمیز روی بند رخت تغجب کرد و به همسرش گفت:« بالاخره یاد گرفته چطور لباس بشوید. من مانده ام که چه کسی درست لباس شستن را یادش داده؟!» مرد پاسخ داد:« من امروز صبح کمی زودتر بیدار شدم و شیشه ی پنجره آشپزخانه مان را تمیز کردم!»

نتیجه:
قبل از هر گونه انتقادی، بد نیست توجه کنیم به اینکه خود در آن لحظه چه ذهنیتی داریم و از خودمان بپرسیم آیا آمادگی آن را داریم که به جای قضاوت کردن فردی که میبینیم، در پی دیدن جنبه های مثبت او باشیم؟

چطوری جون دل :)

هر موضوعی که میخواهید رو در این قسمت بنویس مانند : پروفایل , آشپزی و...

تمام حقوق مطالب سایت برای مجله جادوی کلمات محفوظ میباشد